البته، قبل از هر چیزی سوال این است که چرا باید حرفهای یک رئیسجمهور بازنشسته را جدی گرفت؟ پاسخ این است که کرزی بخشی از سیاستمداران پشتونیستی است که هنوز هم دلبسته تشکیل پشتونستان بزرگ و یا الحاق مناطق پشتوننشین پاکستان به افغانستان بوده و صرفنظر کردن از این داعیه را معادل خیانت ملی میدانند. در عین حال، این دسته از سیاستمداران پشتون مانع آن هستند که افغانستان و پاکستان با حل اختلافات مرزی خود به سوی عادیسازی روابط گام بردارند. از آن جایی که سیاستمداران پشتون به دلایل مختلف در یک قرن گذشته حکومت را در اختیار داشتهاند بنابرین اگر داعیه پشتونستان بزرگ همچنان برای نخبگان سیاسی پشتون اهمیت داشته باشد در آن صورت عادی شدن روابط میان دوکشور هرگز محقق نخواهد شد. به همین خاطر، داعیه پشتونیستهایی چون کرزی برای پشتونها بهصورت خاص و برای افغانستان بهطور عام خطرناک است. طرح آقای کرزی ساده است: افغانستان مرز موجود با پاکستان را نمیپذیرد و در نهایت امیدش به وحدت پشتونهای دوطرف مرز است. هرچند چنین تصوری کوچکترین ربطی با واقعیت سیاسی موجود میان دوکشور ندارد، اما آقای کرزی همانند هر ناسیونالیست قومی خود را وفادار به چنین رویایی میداند؛ همان طوری که یک ناسیونالیست کرد برای تشکیل سرزمین مستقل در منطقه چنین آرزویی را در سر دارد. این به معنی آن است که مرزهای موجود ترکیه، ایران، سوریه و عراق از میان برداشته شده و دولتهای مذکور اجازه تشکیل سرزمین جدیدی به نام کردستان را بدهند؛ آرزوی دوستداشتنی اما محال. آقای کرزی هم همانند پشتونهای ناسیونالیست دیگر هنوز هم فکر میکند که دستکم باید در اصول به تشکیل پشتونستان بزرگ در درون قلمرو تاریخی افغانستان وفادار بود. تعصب آنها تاجایی است که صرفنظر کردن از این داعیه تاریخی را چیزی دستکم از خیانت نمیدانند. اما سوال این است که چنین طرحی عملی است؟ به سختی میشود قانع شد که افغانستان چه از طریق مجاری بینالمللی و چه از راههای دیگر بر پاکستان ادعای ارضی کرده و به طریق صلحآمیز مناطق مذکور را در اختیار بگیرد. طبعاً افغانستان نمیتواند به زور سلاح از یک قدرت هستهای چون پاکستان مناطق مذکور را به خاک خود الحاق کرده، یا پاکستانیها برای از دستدادن مناطق پشتوننشین خود وارد مذاکره با افغانستان شود و یا افغانستان بر فرض محال در یک دادگاه بینالمللی حق حاکمیت خود بر مناطق مذکور را تثبیت کرده و پاکستان هم با صورت داوطلبانه تن به حکم دادگاه بینالمللی بدهد. چنین فرضیات تخیلی بیش نیست. پاکستان از زمان تشکیل خود با جنبشهای استقلالطلب و جداییطلب قومی دست و گریبان بوده است. هم اکنون جداییطلبان بلوچ بهصورت فعال برای استقلال خود مبارزه میکنند. در واقع، پاکستان برای حفظ هستی خود نیاز دارد که مشکل جداییطلبی را در درون مرزهای خود حل کند. زمامداران پاکستانی که عمدتاً سندی و پنجابیاند، این کار را از طریق سرکوب خونین نظامی انجام داده و هیچ راهحل دموکراتیکی را برای مشکل مذکور قبول ندارند. بناً اگر افغانستان، بنابر سیاست سنتی خود، روی استقلال بلوچها و پشتونها تأکید کند، برای زمامداران پاکستان به معنی آن است که کشور همسایه خواستار تجزیه پاکستان بوده و میخواهد بخشی از آن را به خاک خود الحاق کند. چنین فرضیهای دستکمی از اعلام جنگ غیررسمی علیه پاکستان ندارد. بدون شک، جنبشهای جداییطلب قومی تنها در دولتهای دموکراتیک تا حدی قادر هستند که طرح جدایی خود را عملی کنند. چون، کشورهای دموکراتیک پیشرفته به حق حاکمیت دموکراتیک مردم و اقوام باور دارند. در کانادا فرانسویهای کبکی و در اسپانیا کاتالانها زمینههای حقوقی و سیاسی تشکیل کشور جدید را دارند. اما در خاورمیانه که دولتهای غیردموکراتیک، مرکزگرا و ناسیونالیست، به معنی کلاسیک آن، حاکماند، هر نوع داعیه قومی جداییطلبانه را معادل تجزیه کشور دانسته و برای عملینشدن داعیه مذکور از هیچ نوع سرکوب و تبعیض بیرحمانهای دریغ نمیورزند. در عین حال نباید از یاد برد که کشورهای منطقه برای ایجاد بیثباتی در کشورهای دیگر و معمولاً رقیب از داعیههای جداییطلبی حمایت کرده و حتی دست به تجهیز گروههای جداییطلب قومی میزنند. به همین خاطر، دولتهای منطقه بهصورت خودکار جنبشهای جداییطلب قومی را منتسب به کشور خارجی دانسته و انگیزه بیشتری برای سرکوب جنبشهای مدنی و مسلحانه قومی مییابند. بر فرض محال اگر طرح کرزی را پیگیری کنیم، در عمل باید برای الحاق مناطق پشتوننشین افغانستان خود را وارد درگیری با یک قدرت بزرگ هستهای کرده و همچنان، برای تحقق هدف مذکور کارزار بینالمللی بزرگ حقوقی و دیپلماتیکیای به راه اندازد. چنین طرحی نه تنها عملی نیست بلکه خندهآور و حتی خطرناک است. بدون شک، دستکم به لحاظ سیاسی و اقتصادی، همه دوست داریم که بخشهای پشتوننشین پاکستان به افغانستان الحاق گردد. چه کسی دوست ندارد که وسعت جغرافیایی کشورش بزرگتر شده و جمعیت آن افزایش یابد. اما در عمل اگر چنین طرح بلندپروازانهای به معنای درگیری با یک قدرت هستهای باشد، نه تنها با منافع ملی ما سازگار نیست بلکه پیامدهای خطرناکی نیز دارد. افغانستان در حالحاضر بهصورت رسمی مرز خود با پاکستان را به رسمیت نمیشناسد. طبعاً اگر ما این مرز را به رسمیت نشناسیم هرگز روابط ما با پاکستان عادی شده نمیتواند. این در حالی است که ما به رابطه با ثبات و مبتنی بر منافع و اعتماد متقابل با اسلامآباد نیاز داریم. اگر افغانستان با سیاستهای غیرمعقول سیاستمدارانی چون کرزی بهدنبال جدال مرزی با پاکستان برآیند عملا ما خود را وارد درگیری رویاروی نظامی و سیاسی با این کشور میکنیم. در واقعیت امر جنبشی در میان پشتونهای پاکستان دیده نمیشود که ادعای پیوستن به افغانستان را داشته باشد. در نهایت جنبشهای ناسیونالیست پشتون خواستار تشکیل سرزمین مستقل از پاکستان و افغانستاناند. افغانستان به لحاظ ثبات سیاسی، پیشرفت اقتصادی و توانایی نظامی جذابیتی برای پشتونهای پاکستان ندارد. حتی شاید آنها علاقه داشته باشند که افغانستان بخشی از پشتونستان بزرگ باشد و نه برعکس. در پایان باید بگویم با اینکه حق دموکراتیک قومیتها برای تشکیل کشور مستقل را میپذیرم اما در عمل در منطقه، چنین طرحهایی باعث سقوط دولتها و راهافتادن جنگهای داخلی میشود. کشورهای چندقومی مانند افغانستان به مراتب در معرض خطر چنین جنگی قومیای قرار دارند. همین اکنون شوونیستهای فارسی زبان تصور میکنند که مصایب کشوری مانند افغانستان زمانی پایان میگیرد که اقوام دیگر از پشتونها جدا شده و یا دولت فدرالی برای از بینبردن سلطه یک قوم در این کشور ایجاد گردد. اگر قرار بر این است که پشتونیستهایی چون کرزی از تشکیل سرزمین پشتونها و یا الحاق مناطقی از پاکستان به افغانستان حمایت کنند، به همان میزان شاید روزگاری ناسیونالیستهای تاجیک و ازبک خواستار تشکیل سرزمین بزرگی برای تاجیکها و ترکتباران نیز شوند.